فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

آخرین مکالمه

آخرین مکالمه ما بر می گردد به دوماه پیش. آنطور که یادم است مکالمه طولانی داشتیم و در چند نوبت اتفاق افتاد.خدا کن یادت نیاید!
در آن مکالمه خیلی بد برخورد کردم.این چند روز نمی دانم چه شده که رسیده ام به دو ماه پیش. شب و روز در جلوی چشمانم تو را می بینم و لحن بد برخورد خودم با تو را.
بگذار اول تکلیف خودم را روشن کنم در این 5 ماهی که گذشت و وارد ماه ششم شد هیچ وقت نشد که فراموشت کنم در همه احوال!
هیچ وقت نشد که از ته دل بخندم و از ته دل شادی کنم
در این مدت حتی خوشی دیدار تو نیز از من بیچاره دریغ شد.چقدر عذاب آور است!
آرزوی این که تو را ببینم آن هم از دور مثل خوره تمام وجودم را می خورد.
اما برگردیم به اصل مطلب: من و عذر خواهی از تو
به خاطر برخورد بدم از تو عذر خواهی می کنم،جای توجیه ندارد و قصد توجیه نیز ندارم،خیلی بد صحبت کردم و تو را رنجاندم.
حکعیت من شده بود مانند گربه ای که در تنگ نا قرار می گیرد و از هر جهت به سویش حمله می شود آنگاه گربه نیز چنگ می زند تا شاید امیدی برای رهایی بیابد
من نیز مانند گربه چنگ زدم تا شاید از زیر حرف های حق تو اما تلخ جان سالم به در برم.
وبلاگ فراق شمسی به در خواست تو متوقف شد اما هنوز برای تو می نویسم و در جایی امن نگهداری می کنم اینبار با مهر "بدون انتشار "
چند وقت پیش بود که مطلع شدم از اکانت توییتر من آگاه شدی و ناامید از این عاشق دل باخته!
اما باید بگویم که آنجا جدا از شخصیت من بود و شاید اغراقی از وجهی از شخصیت من
الان کمی به شخصیت روزمره من نزدیک شده اما هنوز نیز دور است،خودم خواستم که دور بماند
گاهی دوستان متذکر می شدند که این نوشته ها به ضررت خواهد شد اگر کسی ببیند اما من کله شق تر از این حرف ها هستم!
اما کلام آخر
با گذشت 5 ماه و 3 روز از فراق هنوز هم مثل روز اول تو را دوست دارم و عاشق دل باخته تو هستم.
دلم نمی آید این نوشته را به پایان ببرم. انگار با تو سخن می گویم!
با بند بند وجودم عاشق تو هستم.
تارسفید
4/6/1 فراق شمسی
پ.ن: قصد نداشتم که این را منتشر کنم اما وقتی دوباره مکالمه آن روز را مرور کردم بهتر دیدم که این موضوع بیان شود!

چهار ماه و اخرین

چهار ماه گذشت از دوری ما
چهار ماه در روزگار رنج و سختی گذشت.
شاید این آخرین مطلب منتشر شده در وبلاگم باشد و شعید در سال های دور دوباره دست به انتشار زدم اما این را می دانم که باید تمامش کنم. اگر مطلبی می نویسم باید بماند برای خودم و باید تمامش کنم به خاطر تو!
بعد از چهار ماه هنوز دل بسته به من هستی و هنوز که هنوز است دلت را از من نشسته ای. شاید این امر دو طرفه باشد،من نیز در این چهارماه یک لحظه از فکرت فارغ نشدم،یک لحظه نبود که در فکر تو نباشم.
اما باید تمام شود تو به زندگیت برسی و من ...
این را از تو خواستم و دوباره می خواهم که عذاب وجدان نداشته باشی زیرا که مقصر تمام مشکلات من بودم و تو هیچ گناهی نداشته ای.آن که باید گناه این دوران را به دوش بکشد من هستم.
اما این ناراحتی های که کشیدی من برای تو هیچ ندارم اما تو را وعده ای می دهم که حق است و هیچ در آن جای شک نیست.
تمام ناراحتی هایت را جبران می کنم تمام نا ملایمات این دوران را، قول می دهم. این از آن قول های همیشگی نیست از آن قول هاست که می ماند چون کس دیگری قاضی است.
جواب و تقاص این نامهربانی باشد برای آن دنیا همه را می دهم، نه همه را می گیرند!
عمل نیکی که ندارم اما خدا دادت را از من ظالم می ستاند ناراحت نباش!
خداوند عادل است و ظلمی که بر تو روا داشته ام دادگری می کند.
برایت دعا می کنم،شاید خدا به این بنده گناه کار بخاطر تو نگاهی انداخت.
امیدوارم زندگی سرشار از خوشی و راحتی را تجربه کنی
دوست دار تو
روح الله
1/4/1 فراق شمسی

پ.ن: عکس نوشته را نیز می گذارم!


نگران

وقتی نظر می گذاری برایم مقدس است،می بویمش می بوسمش.
حرف های که دیشب زدی نگرانم کرد خیلی نگران
دوست داشتم سنگ صبورت باشم و تکیه گاه تو اما ....
لااقل اگر کاری از دستم بر می آید از من دریغ نکن همه جوره آماده کمک هستم.
(اما اگر اینجا به خودت بگویی:هیچ کاری از دستت بر نمی آید بی عرضه. بی راه نگفته ای)
اما بگو
نگرانتم،نگرانتم ...
1/3/28فراق شمسی

ته چاه

هنوز آنقدر گم هستم که دست به قلم بردن برایم سخت است و دشوار اما بگذار بنویسم ،پاک نیستم اما تو بپذیر این ناپاک را!
یک جای می خواندم که دو گناه بزرگ ترین است یکی دروغ و دیگری خلف وعده
اگر بگویم اولی را انجام نداده ام دروغ گفته ام اما دومی را تو خوب می دانی که انجام داده ام.
به این می گویند ته چاه!
به این می گویند آخر دنیا!
بعد از تو دیگر نشد خودم را جمع کنم هر روز گند تر از روز قبل مثل کسی که در باتلاق باشد هرچه چنگ بزند بیشتر فرو می رود.
این ها چیست که می گویم!
این چند وقت حسابی دلم برایت تنگ شده بود، نمی دانم چه سری است که هنوز مثل روز اول در غلیانم.
دروغ است که می گویند هر که از دیده رود از دل برود،دروغ است که می گویند زمان همه چیز را درست می کند.
من یکی را می خواهم،تو را،تا ابد،نمی توانم فراموش کنم،می سوزم.


وقتی دی اکتیو کردی یا نمی دانم شاید بلاکم کردی یکهو شکستم، عادت کرده ام به این شکستن ها.هر روز می شکنم؛باید بشکنم باید خورد و نابود شوم.


دلم جای را می خواهد که فقط گریه کنم؛ دلم تنگ است برای تو برای خودم برای خدا
1/3/27 فراق شمسی

از دل تنگی!

چند وقتی است خودم نیستم 

کمی که حال و روزگارم بهتر شود می نویسم!

امروز کتاب چند روایت معتبر از مستور را خواندم و این قسمتش را خوشم امد 

از نامه یوسف خوشم امد