فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

مراحم

مزاحم نمی شوی؟
مزاحم چه؟ مزاحم که؟ چه کسی اینجاست که بخواهی مزاحمش بشوی یا نشوی که چه بشود؟
مزاحم نیستی اما آشوب می کنی
که هستم مگر که مزاحم بشوی یا نشوی!
نابودم!
وقتی می شود " شما" " تون" یعنی نابود شده ام یعنی دیگر تمام شده ام.
این چند روز به بهانه تولدت کمی خوش حال و کمی شاد اما...
دوباره همان یک درخواست را دارم.
دیگر طاقت ندارم.
اری من بزدلم ترسو،نامرد و همه چیز های بد دنیا!
چه فرقی می کند برای سرطانی،سرطانی چه می فهمد قول چیست...
دیگر نمی توانم دوام بیاورم.
با خدا اتمام حجت کرده ام تا آخر صفر!
اول ربیع جنازه ام از خانه خارج شود. یا خودم یا خودش !!!
دعا کن زندگیم تمام شود تمام!
راستی می خواستی مزاحم که بشوی؟
یا می خواستی به من حالی کنی اینجا را کسی نمی خواند. باشد باشد!!
حافظ هم جوابم را داد:
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگر خون باشی!
1/2/17 فراق شمسی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:22 ب.ظ

ببخشید!

چه را ببخشم؟
جانم را؟
بیابرای تو
فدای تو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد