فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

کاش

کاش شاعر بودم تا تمام رنج دوری را به شعر برایت می گفتم
تا از زیباییت برایت می گفتم تا از خوبیت برایت می سرودم تا غزلی ناب می سرودم از تو برای آینده
کاش نویسنده بودم.داستانمان را رمانی می کردم،خوبیت را می نوشتم منتشر می کردم تا عالم غبطه بخورد به معشوق من،تا بفهمد عشق پاک چیست تا ببیند عاشق کیست و بشناسد کم آوردن یک عاشق که مرد راه نیست.
کاش آهنگساز بودم تا بهترین موسیقی دنیا را برایت می نوشتم.این موسیقی می ماند و تمام تاریخ را فرا می گرفت.
کاش خواننده بودم تا از جدایمان می خواندم و می خواندم تا هر که گوش دارد دلش کباب شود از جدای ما.
کاش نقاش بودم تا صورتی از تو می کشیدم،آن لبخند را آن چال گونه را تا ارزشمند شود بوم،تا نام بگیرد رنگ!
کاش سنگ تراش بودم تا از تو تندیسی می ساختم که تمام بت پرستان عالم در حیرت بمانند و تندیست را سجده کنند.
کاش...کاش...کاش...
حال که هیچ نیستم جز عاشقی که در میانه راه کم آورده و با سنگی کله شده.
کاش مرده بودم و تو هم از دست من راحت می شدی.می گویند خاک سرد است و مهر از دل می کند!
فقط دعا کن بمیرم
1/2/4 فراق شمسی

یک ماه

یک ماه از فراق گذشت یک ماه پر سوز و گداز.
به گذشته که می نگرم دوران قبل این فراق برایم روشن است و به تاریخ می بالم که در زندگیم کسی بود که ارزش تمام دنیا را داشت می بالم که کسی در زندگیم بود که رویایم بود و تارپود زندگیم را سرشته بود.
اما وقتی به این یک ماه گذشته نگاه می کنم جز سیاهی، تباهی و نابودی چیزی نمی بینم. نه رشدی نه ارتقایی نه امیدی هیچ هیچ هیچ.
آن شخصی که تو می شناختی دیگر مرده است و این"من" دیگر آن نیست که تو را دوست داشت. اشتباه نکن هنوز هم تو را دوست دارم اما دیگر آن شخص گذشته نیستم.
در این یک ماه نابود شده ام.
می دانی سرطان چیست؟ من سرطانیم.بعضی ها سرطان خوش خیم اند و جای درمان دارد اما بعضی ها سرطان بدخیم.من سرطان بدخیم هستم یعنی تمام بدن را تومر گرفته یعنی نفس های آخرم.کسی نمی تواند مرا نجات دهد.
می دانی فردی که تا گردن در باتلاق است یعنی چه؟یعنی من
منی که تا گردن در باتلاقم و خودم می دانم. منی که سرطانی شده ام.
وقتی کسی در گناه غرق شود و خود بداند که این راه گناه است و تخته گاز برود تا آخر می شود من! آری
با این وجود خدا رو شکر می کنم تور اسیر گرگی چون من نکرد.
اگر این جدایی اتفاق نمی افتاد شاید من هم گرگ نمی شدم نابود نمی شدم اما حال...
یاد شعر م امید افتادم : پوپکم آهوکم ! گرگ هاری شده ام!

دوستت دارم برای تمام عمر


                                         1/2/1 فراق شمسی

صبح چهارشنبه

غروب جمعه است و صدای موذن در گوش می پیچد و خبر پایان این هفته را برایمان می آورد.
این هفته هر چه بود و نبود تمام شد هرچه داشت و نداشت.
حرف امروز من حرف این هفته است که گذشت.می خواهم هفته را مرور کنم.
شنبه شب یکی ار رفقا درد و دل می کرد با من از فراق یار و سختی های وصال،آن شب بود که دوباره به سرم افتاد هوای تو،درست است که فراموشت نکرده بودم اما دوباره شوق روی تو افتاد در جانم،آن شب فکر و ذکرم شده بود تو!
یک شنبه- یک شنبه - دوشنبه یک ریز فکرم تو بودی تمام ذهنم درگیر روی زیبایت بود نه امید وصال بود و نه تاب فراق برزخی شده است برایم این روزگار.
دوشنبه سر به بیابان گذاشته بودم یاد روزی افتادم که قدم می زدیم کنار هم و آن له کردن برگ های خشک.
روز چهارشنبه را به خاطر داری؟ وقتی از ماشین پیاده شدم در مقابلت قرار گرفتم رو به روی تو!
خودم هم نمی دانم چه شد چرا آن جا نشستم که تو را باز ببینم. و آن نگاه دزدکی از میان پنجره ها!
چرا چرا چرا..؟
و چرا خدا تو را دوباره رو در روی من قرار داد با این حال که دیگر هیچ امیدی باقی نگذاشته است.
و دوباره این آتش خانمان سوز به جانم افتاد
چند شب است با گریه خوابم می برد.
دیشب خواب می دیدم راز دل برای کسی باز می کنم و درد و دل می کنم زده بودم زیر گریه،مردی بود سفید پوش به سان استاد گریه ام را که دید گفت یاد کودکان ارباب باش!
همین.
از روز های سخت برای من که بگذریم امیدوارم روزهای خوبی داشته باشی و شاد باشی
فدای تو عزیز دلم ای تمام هستی من نازنین من


                                   1/1/27 فراق شمسی

قهقهه

امروز گفتم مام عاشق بودیم
طرف بهم گفت عاشق بودی الان نیستی ؟ گفتم هی،نه دیگه
گفت خب این عشق نبوده مسخره بازی بوده 
چیزی بهش نگفتم تو دلم موند.اما با خودم که دو دوتا چهارتا کردم دیدم هنوزم عاشقم اما یه توفیره کرده.عاشق بی امید یه مرده متحرکه،من عاشق بودم سر زنده و شاد اما یهو همه چی آوار شد رو سرم،مردم، مرده که عاشق نیست دیگه.
یه روزی دلم گرم خدا بود با خودم می گفتم تا خدا رو دارم غم چی دارم همه چی حله.خدایش همه چی حل بود و خوب پیش می رفت اما مخالفتا شروع شد
گفتم تا خدا هست چه غم! ببین دلم پاک نبود خورده شیشه داشت اون حرفای با خدا بودن همش شکمی بود نه از روی ایمان.
داشتم می گفتم مام گرم خدا بودیم و عاشق معشوقمون براش می مردیم و زنده می شدیم چه روزای بود هیی... تازه داشت درست می شد تا حدودی موافقت ها رو گرفته بودم خیلی حل بود کارم خیلی.دیگه روزای خوب در کنار هم بودن رو احساس می کردم.اما گفتم که آوار یهو میاد خبر نمی کنه که حواست رو جمع کنی،نشستی داری باعشقت هندونه می خوری یهو آوار میاد رو سرت و می میری.اره یه روز رسید همه شدن مخالف گفتن نه! عشقمم گفت نه نه !!این آوار بود این امید بریدن بود.
یهو دیدم تو یه بیابون تنهای تنهام هیچ کس نیست یه نگاه این ور یه نگاه اون ور . خدا رو دیدم جلوم بود آغوش باز کرده بود به عظمت آسمون گفت بنده من از همه جا رونده شدی دست رد زدن به سینه ات بیا تو بغل من،منم که آرومت می کنم!
من اشک می ریختم به پهنای صورت و مبهوت بودم که چرا تنهام.خدا منو می خوند و من فقط ایستاده بودم،نگاه می کردم.اما یهو دویدم اره دویدم اما نه سمت خدا،به خدا پشت کرده بودم و می دویدم...
صدای قهقهه می اومد صدای قهقهه ...

                           1/1/23 فراق شمسی   

                           91/9/13   هجری شمسی

شب حضور

دیشب وقتی حضورت را احساس کردم دلهره ای به جانم افتاد و تاب و توانم رفت،خارج شدم از محیط تا کمتر باشم تا کمتر ...
اما نمی دانم چه شد که دوباره آمدم. برای من همان یک پلاس هم کافی است از تو.
امیدی به وصال نیست که نیست آن روز ها که امید داشتیم همه اش نابود شد.

آری هرچه می خواهی به من بگو،فحش بده تا دلت آرام بگیرد.از تو فحش شنیدن را هم دوست دارم.
راست می گویی بعضی ها خر می شوند و بعضی خر می مانند.
من همان خری که عاشق شد و امید داشت و نرسید.درست است اشتباه کردم یک خر نمی تواند عاشق شود نمی تواند عاشق یک انسان شود،یک آدم.این دل چه می فهمد که خر است و نباید عاشق شد.
بگذریم ...

من فدای سر تا قدم تو نازنینم .
فدای آن چشمانت که آرام الماس چکاند! این"تن" زنده نباشد و اشک بر گونه تو نبیند. (در صورتی که زیاد موجب اشک شده ام)

1/1/20 فراق شمسی 

91/9/10 هجری شمسی