آخرین مکالمه ما بر می گردد به دوماه پیش. آنطور که یادم است مکالمه طولانی داشتیم و در چند نوبت اتفاق افتاد.خدا کن یادت نیاید!
در آن مکالمه خیلی بد برخورد کردم.این چند روز نمی دانم چه شده که رسیده ام به دو ماه پیش. شب و روز در جلوی چشمانم تو را می بینم و لحن بد برخورد خودم با تو را.
بگذار اول تکلیف خودم را روشن کنم در این 5 ماهی که گذشت و وارد ماه ششم شد هیچ وقت نشد که فراموشت کنم در همه احوال!
هیچ وقت نشد که از ته دل بخندم و از ته دل شادی کنم
در این مدت حتی خوشی دیدار تو نیز از من بیچاره دریغ شد.چقدر عذاب آور است!
آرزوی این که تو را ببینم آن هم از دور مثل خوره تمام وجودم را می خورد.
اما برگردیم به اصل مطلب: من و عذر خواهی از تو
به خاطر برخورد بدم از تو عذر خواهی می کنم،جای توجیه ندارد و قصد توجیه نیز ندارم،خیلی بد صحبت کردم و تو را رنجاندم.
حکعیت من شده بود مانند گربه ای که در تنگ نا قرار می گیرد و از هر جهت به سویش حمله می شود آنگاه گربه نیز چنگ می زند تا شاید امیدی برای رهایی بیابد
من نیز مانند گربه چنگ زدم تا شاید از زیر حرف های حق تو اما تلخ جان سالم به در برم.
وبلاگ فراق شمسی به در خواست تو متوقف شد اما هنوز برای تو می نویسم و در جایی امن نگهداری می کنم اینبار با مهر "بدون انتشار "
چند وقت پیش بود که مطلع شدم از اکانت توییتر من آگاه شدی و ناامید از این عاشق دل باخته!
اما باید بگویم که آنجا جدا از شخصیت من بود و شاید اغراقی از وجهی از شخصیت من
الان کمی به شخصیت روزمره من نزدیک شده اما هنوز نیز دور است،خودم خواستم که دور بماند
گاهی دوستان متذکر می شدند که این نوشته ها به ضررت خواهد شد اگر کسی ببیند اما من کله شق تر از این حرف ها هستم!
اما کلام آخر
با گذشت 5 ماه و 3 روز از فراق هنوز هم مثل روز اول تو را دوست دارم و عاشق دل باخته تو هستم.
دلم نمی آید این نوشته را به پایان ببرم. انگار با تو سخن می گویم!
با بند بند وجودم عاشق تو هستم.
تارسفید
4/6/1 فراق شمسی
پ.ن: قصد نداشتم که این را منتشر کنم اما وقتی دوباره مکالمه آن روز را مرور کردم بهتر دیدم که این موضوع بیان شود!