فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

روز خوب

امروز روز خوبی بود !
این را که می گویم دستم می لرزد،بدون تو من روز خوب ندارم. این را که می گویم اشک در چشمانم جاری می شود.
راستش را بخواهی توقع نداشتم جوابم را بدهی و بیای بگویی چرا عکس ها را برداشته ای.گفتی کسی اذیتت کرد؟ کی؟ چه کار کرد؟ درست است که از هم دور شدیم اما اگر کاری از دستم برآید دریغ نمی کنم!
الان اگر این را بگوی که توی بی عرضه هیچ کاری از دستت بر نمی آید گزافه نگفته ای!
از امروز بگویم
خوبی روز از بعد از ظهر شروع شد وقتی امتحان بتن آب خوردن بود اینقدر راحت بود که به شک افتاده بودم. خیلی خوب بود.
بعد از امتحان شنگول از امتحان خارج شدم و با بچه ها گرم صحبت و خنده بودیم که پورعباس را دیدم.دست داد و رو به من گفت: آقای فلانی شما در مسابقه ای برنده شدید؟ چه بود اسمتان را دیدم. توضیح دادم برایش و...
جالب بود برایم که اسمم را به یاد داشته و اینقدر دقیق است.
با رفیقم به شهر گردی رفتیم . دو ساعت تمام خیابان ها را بالا و.پایین می کردیم،دو تا خل !!
هر دو خوش حال
یکی از بچه زنگ زد به من و پرسید که چند شده ام تحلیل را
می دانستم نمره ها اماده اما ندیده بودم
گفتم نمی دانم گفت بگو من ببینم و اصرار زیاد گفتم نمی شود رمزم سکرت است! آخر اسم تو را که نمی شود جار زد!!
تمام رمز هایم شده تو!!
وقتی به خانه رسیدیم اذان گذشته بود و هوا تاریک
سریع پای کامپیوتر رفتم و سایت گلستان تا نمره درس تحلیل 2 را ببینم.بعد از مکافات باز شدن سایت و امدن صفحه و...
نمره را که دیدم چند متر بالا پریدم خیلی خوب شدم!
البته این نمره ها به پای نمره های زیبای شما نمی رسد.
دانشمند کوچولوی من
فدای تو!
1/3/7 فراق شمسی

شب آخر

شب آخر صفر نیز فرا رسید شبی که با کمی تفاوت برای من همراه شد.
فکر نمی کردم همچین شبی خارج از خانه و کاشانه باشم،دور تر از خانه آن هم در این وقت امتحانات، آن هم در این شهر بگذریم...
شب آخر صفر است و کاش فردا به جای من اعلامیه هایم بر دیوار باشد،جنازه ام را به قم ببرند.
چقدر سخت گذشت این دوران!
امروز دوبار تلفن به نام تو زنگ خورد و چقدر آشوب شد در دلم.
بگذر کمی از دلخوشیم بگویم با تو،شاید شب آخرم باشد!

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
و تو رفتی ...
چو شب گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آید
تو را که نشد در آغوش بگیرم اما خیالت را...
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنهاد هیچش الا هوس قمار دیگر
!!
1/3/2 فراق شمسی
کندعلیا

دو ماه گذشت!

وقتی دلخوشیت بشود چند عکس،هر روز بروی نگاه کنی که سر جایشان هستند یا نه.
وقتی یک روز بروی و ببینی دیگر چیزی نیست!
وقتی دوباره درون خودت بشکنی و زمین و زمان را نفرین کنی.
وقتی دست و پایت شل شود و به این دو ماه گذشته فکر کنی.
وقتی اینده در نگاهت تیره باشد و تو هنوز در گذشته باشی.
وقتی رویا هایت حتی از دید خودت نیز مسخره است!
وقتی مدام فال حافظ می گیری شاید حافظ مژده ای دهد!!
وقتی ... بماند برای بعد.
در امتحان هایت موفق باشی،برایت دعا می کنم!
1/3/1 فراق شمسی

امتحان ترم!

بعد از چندی دوباره دست به قلم شده ام.
تا اولین امتحان این ترم برای من یک ساعت بیشتر نمانده است و چه زود گذشت این ترم! 
چه زود دوران خوشیم به ناخوشی و افسوس و آه تبدیل شد.
چه زود هر چه بود دیر شد!!
در این دو دو ماه پر فراز و نشیب در فراق تو یک چیز را خوب فهمیدم،این که عشقم نسبت به تو پاک بود زلال زلال به مانند رودخانه ای در حرکت،به سفیدی برف بر قله کوه.
در این مدت هر وقت از خدا دور می شدم حس و عشقم نسبت به تو کم رنگ تر می شد و تا جای پیش می رفت که دیگر آن روزگار خوش را نیز به یاد نمی آوردم.
اما گاهی که به خدا نزدیک می شدم و احساس حضور خدا را داشتم این عشق تو بود که از درون می جوشاندم به غلیان می افتادم در جوش و خروش می شدم،یک چشمم اشک می شد یک چشمم خون.
شب ها با گریه به خواب می رفتم و نیمه های شب با گریه از خواب برمی خیزدم!
درست است که خیلی سخت می گذرد این روزگار فراق اما اگر به من باشد این سوز و گداز را بر می گزینم تا همیشه برای تو در التهاب باشم.

این خواستن چندین و چند باره من از خدا و طلب مرگ نمی دانم درست است یا نه!
دوست دارم تا اخر صفر دیگر در این دنیا نباشم تا تو هم دمی آرام بگیری!!
اما کاش راضی می شدم به رضای خدا !
1/2/26 فراق شمسی


پ.ن: این نوشته رو دیروز ساعت 9 نوشتم اما به دلایلی موفق به انتشارش نشدم. 1/2/27 فراق شمسی

مراحم

مزاحم نمی شوی؟
مزاحم چه؟ مزاحم که؟ چه کسی اینجاست که بخواهی مزاحمش بشوی یا نشوی که چه بشود؟
مزاحم نیستی اما آشوب می کنی
که هستم مگر که مزاحم بشوی یا نشوی!
نابودم!
وقتی می شود " شما" " تون" یعنی نابود شده ام یعنی دیگر تمام شده ام.
این چند روز به بهانه تولدت کمی خوش حال و کمی شاد اما...
دوباره همان یک درخواست را دارم.
دیگر طاقت ندارم.
اری من بزدلم ترسو،نامرد و همه چیز های بد دنیا!
چه فرقی می کند برای سرطانی،سرطانی چه می فهمد قول چیست...
دیگر نمی توانم دوام بیاورم.
با خدا اتمام حجت کرده ام تا آخر صفر!
اول ربیع جنازه ام از خانه خارج شود. یا خودم یا خودش !!!
دعا کن زندگیم تمام شود تمام!
راستی می خواستی مزاحم که بشوی؟
یا می خواستی به من حالی کنی اینجا را کسی نمی خواند. باشد باشد!!
حافظ هم جوابم را داد:
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگر خون باشی!
1/2/17 فراق شمسی