فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

باران و تولد


چقدر زندگی زیبایی دارد برای به نمایش گذاشتن.چقدر زیبایی دارد این دنیا
و چقدر خدای زیبایی داریم که زیبایی می آفریند!
آفرینش انسان هم از همین قانون پیروی می کند، زیبا آفریده می شود!
همه زیبایی دارند و زیبایشان را انکاری نیست اما بعضی از مخلوقات خدا در زیبایی زبان زد می شوند.
اما زیبایی نسبی است و شاید به چشم من زیبا و به چشم کس دیگر عادی !
کمی بگذریم از این بحث...
خدا ناز عالم است و ناز را دوست دارد،و در عالم ناز زیاد است و نازنین زیاد.
بعضی نازنین اند و زیبا و در دل برو،در دلت می نشینند جوری که انگار از اول هم در دلت بودند!
انگار آن دل فقط خانه آنهاست!
اما از میان تمام زیبایان و ناز فروشان جهان، برای من یک زیبا و ناز هست و آن هم تویی که امروز به دنیا آمدی.
که با آمدنت تمام زیبای در این روز به دنیا آمد.
خوش آمدی نازنین من!
1/2/15 فراق شمسی


پ.ن: این متن رو می خواستم امروز صبح بذارم اما نشد شرمنده!

امشب نیز بارون قشنگی می اومد تازه الان هم شب تولدته به میلادی 

تولد بارونیت بخیر عزیز دلم 

شب نگار

شب مثل تمام شب های تاریک دیگر است.
اما امشب با تمام روزهای سال فرق دیگری دارد!
امشب شب تولد معشوق من است.
بیار آن پیاله های شراب را تا مست از هرچه هست شوم، امشب هوای مطرب و رقص دارم
پیاله ها را سر بکشیم تا کمی از این رنج و غصه به در آیم و کمی شاد شویم.
بعد مستی به یک باره اشک سرازیر می شود لااقل این شب را خوش باشیم.
خوش باشیم که جهان به قدوم زیبای من مزین شده است.
خوشم...
این مستی هم برایم خوشی نمی آورد سر که گرم می شود بعد از پیاله دوم و.چهره که گل می اندازد دوباره یاد غصه ها می افتی!
بگذریم...
امشب با خودم قرار گذاشته ام خوش حال باشم بخندم،شوخی کنم،سر حال و سر زنده مثل گذشته.اخر امشب با تمام شب های سال فرق دارد امشب مبارک است!
دوباره اشک...
جهان نیز ایستاده می نگرد به تجلی تو،نازنینم!
امشب تولد توست و من باز هم دست خالی ام،دست خالی!
تمام گل های در سرزمین من خوشکیده است و هدیه ها همه آتش گرفته است.
و باز هم باید دست به دامن غزل شد!

تفال و غزل حافظ ... باز هم مثل همیشه حرف دلم را گفته!


بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
تولدت مبارک نازنینم!
شب ِ پنجم دی ماه
1/2/14 فراق شمسی