امروز گفتم مام عاشق بودیم
طرف بهم گفت عاشق بودی الان نیستی ؟ گفتم هی،نه دیگه
گفت خب این عشق نبوده مسخره بازی بوده
چیزی بهش نگفتم تو دلم موند.اما با خودم که دو دوتا چهارتا کردم دیدم هنوزم عاشقم اما یه توفیره کرده.عاشق بی امید یه مرده متحرکه،من عاشق بودم سر زنده و شاد اما یهو همه چی آوار شد رو سرم،مردم، مرده که عاشق نیست دیگه.
یه روزی دلم گرم خدا بود با خودم می گفتم تا خدا رو دارم غم چی دارم همه چی حله.خدایش همه چی حل بود و خوب پیش می رفت اما مخالفتا شروع شد
گفتم تا خدا هست چه غم! ببین دلم پاک نبود خورده شیشه داشت اون حرفای با خدا بودن همش شکمی بود نه از روی ایمان.
داشتم می گفتم مام گرم خدا بودیم و عاشق معشوقمون براش می مردیم و زنده می شدیم چه روزای بود هیی... تازه داشت درست می شد تا حدودی موافقت ها رو گرفته بودم خیلی حل بود کارم خیلی.دیگه روزای خوب در کنار هم بودن رو احساس می کردم.اما گفتم که آوار یهو میاد خبر نمی کنه که حواست رو جمع کنی،نشستی داری باعشقت هندونه می خوری یهو آوار میاد رو سرت و می میری.اره یه روز رسید همه شدن مخالف گفتن نه! عشقمم گفت نه نه !!این آوار بود این امید بریدن بود.
یهو دیدم تو یه بیابون تنهای تنهام هیچ کس نیست یه نگاه این ور یه نگاه اون ور . خدا رو دیدم جلوم بود آغوش باز کرده بود به عظمت آسمون گفت بنده من از همه جا رونده شدی دست رد زدن به سینه ات بیا تو بغل من،منم که آرومت می کنم!
من اشک می ریختم به پهنای صورت و مبهوت بودم که چرا تنهام.خدا منو می خوند و من فقط ایستاده بودم،نگاه می کردم.اما یهو دویدم اره دویدم اما نه سمت خدا،به خدا پشت کرده بودم و می دویدم...
صدای قهقهه می اومد صدای قهقهه ...
1/1/23 فراق شمسی
91/9/13 هجری شمسی
دیشب وقتی حضورت را احساس کردم دلهره ای به جانم افتاد و تاب و توانم رفت،خارج شدم از محیط تا کمتر باشم تا کمتر ...
اما نمی دانم چه شد که دوباره آمدم. برای من همان یک پلاس هم کافی است از تو.
امیدی به وصال نیست که نیست آن روز ها که امید داشتیم همه اش نابود شد.
آری هرچه می خواهی به من بگو،فحش بده تا دلت آرام بگیرد.از تو فحش شنیدن را هم دوست دارم.
راست می گویی بعضی ها خر می شوند و بعضی خر می مانند.
من همان خری که عاشق شد و امید داشت و نرسید.درست است اشتباه کردم یک خر نمی تواند عاشق شود نمی تواند عاشق یک انسان شود،یک آدم.این دل چه می فهمد که خر است و نباید عاشق شد.
بگذریم ...
من فدای سر تا قدم تو نازنینم .
فدای آن چشمانت که آرام الماس چکاند! این"تن" زنده نباشد و اشک بر گونه تو نبیند. (در صورتی که زیاد موجب اشک شده ام)
1/1/20 فراق شمسی
91/9/10 هجری شمسی
گذشت ایام آدم را پیر می کند و زمین گیر!زمین گیر این دنیای خاکی که بماند در خاک و هیچ نروید!
بعد از تو حالم اصلا خوب نشد،این چند روز که باران می آمد همیشه تو در مقابلم بودی و شب های صاف نیز تو را در آسمان می دیدم.
یادت هست از صورت فلکی گفتم که برات رسم کرده ام،صورت تو در آسمان زندگی من!
چقدر زیباست هیچ وقت نشد نشانت بدهم افسوس.
آندرومدا، اسب بالدار، مرغابی و دب اصغر
ستاره قطب شمال از دب اصغر می شد چال سمت راست گونه ات!
اینها شرح شیدای بود.
اما گلایه کنم از تو...
گلایه ای که ندارم. دیگر رسیدن به تو درونم مرده است و فقط با خاطراتت زندگی می کنم!
دیدی چقدر با اینترنت سر گرم شده ام !!
می دانم اینجا را هم نمی خوانی
اینجا را برای دل خودم می نویسم.
1/1/19
91/9/9
اول اذر آمد و نوید پایان این پاییز زیبا را می دهد با همه زیبای هایش با همه بوسه ها و عشوه هایش باهمه آغوش ها و کنارهایش باهمه برگ های خشک خیابان و پای که له می کند برگ ها را.پاییز به انتهای خود رسیده و این باران زیبای امروز هم همین پیام را دارد که سرما و فصل زمستان از راه می رسد!
پاییز تمام شد با تمام زشتی ها و زیبایی هایش با تمام دوری ها و نا امیدهایش با تمام گریه ها و رازهایش با تمام امید هایش! تمام شد که بگوید فصل خوشی تو تمام شده است البته فصل خوشی من روزگاریست که تمام شده کنون جز غم و اندوه چیزی برایم نمانده.
پاییز را دوست دارم به خاطر بارانش به خاطر برگ های زرد خیابان!
برگ های زرد افتادت بر زمین را دوست می دارم چون من را می برد به روزی که جز خوبی و خوشی چیزی نداشت.من را می برد به کنار یار(یاری که دیگر یار من نیست و از نبودش در جوش و خروشم) و آن کتانی سفید و ان صدای مایوسانه هر برگ که در زیر پایش دوام نمی اورد قرچ صدا می داد.
امروز دیگر مرور این خاطرات عذابم می دهد عذاب دوری عذاب فراق.عذاب می دهد که چرا نرسیدی به ان یار زیبا رو!
باشد انگار دنیا با من سر جنگ دارد عیبش چیست؟ هیچ،خود می دانم که در چه نا امیدی هستم و چگونه دنیا می گذرنم.
شعری که این روز ها مدام بر لب دارم:
دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد،خدا داند!
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد،خدا داند!
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندازد،خدا داند!
این که گفتم گلایه از یار سفر کرده خویش نبود و هنوز به جان دوست دارمش اما گلایه از روزگاریست که بنایش بر فراق است
والسلام
1/1/11 فراق شمسی
91/9/1 هجری شمسی