فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

شب یلدا

چه شب خوبی است امشب
هم شب جمعه هم شب تولد امام موسی کاظم علیه السلام
و بلندترین شب سال.
چه شب خوبی است،امشب وقت بیشتری دارم تا بیشتر درد و دل کنم با خدایم!
امشب وقت دارم تا به گذشته بنگرم .... اشک بریزم و به گذشته بنگرم.
دیگر دستم به نوشتن نمی رود.
با خودم گفتم چیزی برای شب یلدا بنویسم اما حال می بینم چیزی در دست ندارم.
اشک نیز بیشتر از این مجال نمی دهد
شب خوبی داشته باشی ای عزیز دلم!
دعا کن تمام شود دنیایم!
1/2/10 فراق شمسی

قول

روزها در گذرست و آخرین صحبت ما جایش را با تاریخ عوض می کند.
قول چیزی که هیچ وقت به آن عکل نکردم و همیشه در انجامش شکست خوردم.همیشه شکست خوردم تا برای خودم و دیگران ثابت شود که چه آدمی هستم .
از قول هایم به تو نمی گویم که شرمنده عالم شدم،و نمی دانم جواب تو و خدا را چگونه بدهم.چگونه چگونه...
اما این قول آخر مرا به فکر فرو برد...
همیشه کاهلی و پذیرش شکست از طرف خودم بود و همیشه مرد نبودم برای ایستادن.
این قول آخر باشد تا نشان دهم چیزی از مردی به ارث برده ام.
اما می دانی
من از روز اول هم آدم به درد بخوری نبودم.آدمی بس مزخرف!
در کنار تو بودم،رنگ تو را گرفتم بوی تو را گرفتم.
تو فکر کردی این خوبی از آن من است در صورتی که تو صاحب خوبی هایم بودی.حال مانده ام چگونه برگردم به آن ادم گذشته بی حضور تو!
من مرد راه نیستم و نبودم،چند صباحی لباس شیر بر تن روباهم کردم...
بگذریم.
حرف که می زنی هم آرام می شوم هم می سوزم،آتش می گیرم.
دعا یادم نمی رود برایت با این حال که آتشم!
تو هم دعا برای من را فراموش نکن همان که خواستم.
دیروز حرم بودم، هم خواسته تو هم خواسته خودم را خواستم. دعا کن!
1/2/6 فراق شمسی

کاش

کاش شاعر بودم تا تمام رنج دوری را به شعر برایت می گفتم
تا از زیباییت برایت می گفتم تا از خوبیت برایت می سرودم تا غزلی ناب می سرودم از تو برای آینده
کاش نویسنده بودم.داستانمان را رمانی می کردم،خوبیت را می نوشتم منتشر می کردم تا عالم غبطه بخورد به معشوق من،تا بفهمد عشق پاک چیست تا ببیند عاشق کیست و بشناسد کم آوردن یک عاشق که مرد راه نیست.
کاش آهنگساز بودم تا بهترین موسیقی دنیا را برایت می نوشتم.این موسیقی می ماند و تمام تاریخ را فرا می گرفت.
کاش خواننده بودم تا از جدایمان می خواندم و می خواندم تا هر که گوش دارد دلش کباب شود از جدای ما.
کاش نقاش بودم تا صورتی از تو می کشیدم،آن لبخند را آن چال گونه را تا ارزشمند شود بوم،تا نام بگیرد رنگ!
کاش سنگ تراش بودم تا از تو تندیسی می ساختم که تمام بت پرستان عالم در حیرت بمانند و تندیست را سجده کنند.
کاش...کاش...کاش...
حال که هیچ نیستم جز عاشقی که در میانه راه کم آورده و با سنگی کله شده.
کاش مرده بودم و تو هم از دست من راحت می شدی.می گویند خاک سرد است و مهر از دل می کند!
فقط دعا کن بمیرم
1/2/4 فراق شمسی

یک ماه

یک ماه از فراق گذشت یک ماه پر سوز و گداز.
به گذشته که می نگرم دوران قبل این فراق برایم روشن است و به تاریخ می بالم که در زندگیم کسی بود که ارزش تمام دنیا را داشت می بالم که کسی در زندگیم بود که رویایم بود و تارپود زندگیم را سرشته بود.
اما وقتی به این یک ماه گذشته نگاه می کنم جز سیاهی، تباهی و نابودی چیزی نمی بینم. نه رشدی نه ارتقایی نه امیدی هیچ هیچ هیچ.
آن شخصی که تو می شناختی دیگر مرده است و این"من" دیگر آن نیست که تو را دوست داشت. اشتباه نکن هنوز هم تو را دوست دارم اما دیگر آن شخص گذشته نیستم.
در این یک ماه نابود شده ام.
می دانی سرطان چیست؟ من سرطانیم.بعضی ها سرطان خوش خیم اند و جای درمان دارد اما بعضی ها سرطان بدخیم.من سرطان بدخیم هستم یعنی تمام بدن را تومر گرفته یعنی نفس های آخرم.کسی نمی تواند مرا نجات دهد.
می دانی فردی که تا گردن در باتلاق است یعنی چه؟یعنی من
منی که تا گردن در باتلاقم و خودم می دانم. منی که سرطانی شده ام.
وقتی کسی در گناه غرق شود و خود بداند که این راه گناه است و تخته گاز برود تا آخر می شود من! آری
با این وجود خدا رو شکر می کنم تور اسیر گرگی چون من نکرد.
اگر این جدایی اتفاق نمی افتاد شاید من هم گرگ نمی شدم نابود نمی شدم اما حال...
یاد شعر م امید افتادم : پوپکم آهوکم ! گرگ هاری شده ام!

دوستت دارم برای تمام عمر


                                         1/2/1 فراق شمسی

صبح چهارشنبه

غروب جمعه است و صدای موذن در گوش می پیچد و خبر پایان این هفته را برایمان می آورد.
این هفته هر چه بود و نبود تمام شد هرچه داشت و نداشت.
حرف امروز من حرف این هفته است که گذشت.می خواهم هفته را مرور کنم.
شنبه شب یکی ار رفقا درد و دل می کرد با من از فراق یار و سختی های وصال،آن شب بود که دوباره به سرم افتاد هوای تو،درست است که فراموشت نکرده بودم اما دوباره شوق روی تو افتاد در جانم،آن شب فکر و ذکرم شده بود تو!
یک شنبه- یک شنبه - دوشنبه یک ریز فکرم تو بودی تمام ذهنم درگیر روی زیبایت بود نه امید وصال بود و نه تاب فراق برزخی شده است برایم این روزگار.
دوشنبه سر به بیابان گذاشته بودم یاد روزی افتادم که قدم می زدیم کنار هم و آن له کردن برگ های خشک.
روز چهارشنبه را به خاطر داری؟ وقتی از ماشین پیاده شدم در مقابلت قرار گرفتم رو به روی تو!
خودم هم نمی دانم چه شد چرا آن جا نشستم که تو را باز ببینم. و آن نگاه دزدکی از میان پنجره ها!
چرا چرا چرا..؟
و چرا خدا تو را دوباره رو در روی من قرار داد با این حال که دیگر هیچ امیدی باقی نگذاشته است.
و دوباره این آتش خانمان سوز به جانم افتاد
چند شب است با گریه خوابم می برد.
دیشب خواب می دیدم راز دل برای کسی باز می کنم و درد و دل می کنم زده بودم زیر گریه،مردی بود سفید پوش به سان استاد گریه ام را که دید گفت یاد کودکان ارباب باش!
همین.
از روز های سخت برای من که بگذریم امیدوارم روزهای خوبی داشته باشی و شاد باشی
فدای تو عزیز دلم ای تمام هستی من نازنین من


                                   1/1/27 فراق شمسی