مزاحم نمی شوی؟
مزاحم چه؟ مزاحم که؟ چه کسی اینجاست که بخواهی مزاحمش بشوی یا نشوی که چه بشود؟
مزاحم نیستی اما آشوب می کنی
که هستم مگر که مزاحم بشوی یا نشوی!
نابودم!
وقتی می شود " شما" " تون" یعنی نابود شده ام یعنی دیگر تمام شده ام.
این چند روز به بهانه تولدت کمی خوش حال و کمی شاد اما...
دوباره همان یک درخواست را دارم.
دیگر طاقت ندارم.
اری من بزدلم ترسو،نامرد و همه چیز های بد دنیا!
چه فرقی می کند برای سرطانی،سرطانی چه می فهمد قول چیست...
دیگر نمی توانم دوام بیاورم.
با خدا اتمام حجت کرده ام تا آخر صفر!
اول ربیع جنازه ام از خانه خارج شود. یا خودم یا خودش !!!
دعا کن زندگیم تمام شود تمام!
راستی می خواستی مزاحم که بشوی؟
یا می خواستی به من حالی کنی اینجا را کسی نمی خواند. باشد باشد!!
حافظ هم جوابم را داد:
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگر خون باشی!
1/2/17 فراق شمسی
چقدر زندگی زیبایی دارد برای به نمایش گذاشتن.چقدر زیبایی دارد این دنیا
و چقدر خدای زیبایی داریم که زیبایی می آفریند!
آفرینش انسان هم از همین قانون پیروی می کند، زیبا آفریده می شود!
همه زیبایی دارند و زیبایشان را انکاری نیست اما بعضی از مخلوقات خدا در زیبایی زبان زد می شوند.
اما زیبایی نسبی است و شاید به چشم من زیبا و به چشم کس دیگر عادی !
کمی بگذریم از این بحث...
خدا ناز عالم است و ناز را دوست دارد،و در عالم ناز زیاد است و نازنین زیاد.
بعضی نازنین اند و زیبا و در دل برو،در دلت می نشینند جوری که انگار از اول هم در دلت بودند!
انگار آن دل فقط خانه آنهاست!
اما از میان تمام زیبایان و ناز فروشان جهان، برای من یک زیبا و ناز هست و آن هم تویی که امروز به دنیا آمدی.
که با آمدنت تمام زیبای در این روز به دنیا آمد.
خوش آمدی نازنین من!
1/2/15 فراق شمسی
پ.ن: این متن رو می خواستم امروز صبح بذارم اما نشد شرمنده!
امشب نیز بارون قشنگی می اومد تازه الان هم شب تولدته به میلادی
تولد بارونیت بخیر عزیز دلم
تفال و غزل حافظ ... باز هم مثل همیشه حرف دلم را گفته!
چه شب خوبی است امشب
هم شب جمعه هم شب تولد امام موسی کاظم علیه السلام
و بلندترین شب سال.
چه شب خوبی است،امشب وقت بیشتری دارم تا بیشتر درد و دل کنم با خدایم!
امشب وقت دارم تا به گذشته بنگرم .... اشک بریزم و به گذشته بنگرم.
دیگر دستم به نوشتن نمی رود.
با خودم گفتم چیزی برای شب یلدا بنویسم اما حال می بینم چیزی در دست ندارم.
اشک نیز بیشتر از این مجال نمی دهد
شب خوبی داشته باشی ای عزیز دلم!
دعا کن تمام شود دنیایم!
1/2/10 فراق شمسی
روزها در گذرست و آخرین صحبت ما جایش را با تاریخ عوض می کند.
قول چیزی که هیچ وقت به آن عکل نکردم و همیشه در انجامش شکست خوردم.همیشه شکست خوردم تا برای خودم و دیگران ثابت شود که چه آدمی هستم .
از قول هایم به تو نمی گویم که شرمنده عالم شدم،و نمی دانم جواب تو و خدا را چگونه بدهم.چگونه چگونه...
اما این قول آخر مرا به فکر فرو برد...
همیشه کاهلی و پذیرش شکست از طرف خودم بود و همیشه مرد نبودم برای ایستادن.
این قول آخر باشد تا نشان دهم چیزی از مردی به ارث برده ام.
اما می دانی
من از روز اول هم آدم به درد بخوری نبودم.آدمی بس مزخرف!
در کنار تو بودم،رنگ تو را گرفتم بوی تو را گرفتم.
تو فکر کردی این خوبی از آن من است در صورتی که تو صاحب خوبی هایم بودی.حال مانده ام چگونه برگردم به آن ادم گذشته بی حضور تو!
من مرد راه نیستم و نبودم،چند صباحی لباس شیر بر تن روباهم کردم...
بگذریم.
حرف که می زنی هم آرام می شوم هم می سوزم،آتش می گیرم.
دعا یادم نمی رود برایت با این حال که آتشم!
تو هم دعا برای من را فراموش نکن همان که خواستم.
دیروز حرم بودم، هم خواسته تو هم خواسته خودم را خواستم. دعا کن!
1/2/6 فراق شمسی