گذشت ایام آدم را پیر می کند و زمین گیر!زمین گیر این دنیای خاکی که بماند در خاک و هیچ نروید!
بعد از تو حالم اصلا خوب نشد،این چند روز که باران می آمد همیشه تو در مقابلم بودی و شب های صاف نیز تو را در آسمان می دیدم.
یادت هست از صورت فلکی گفتم که برات رسم کرده ام،صورت تو در آسمان زندگی من!
چقدر زیباست هیچ وقت نشد نشانت بدهم افسوس.
آندرومدا، اسب بالدار، مرغابی و دب اصغر
ستاره قطب شمال از دب اصغر می شد چال سمت راست گونه ات!
اینها شرح شیدای بود.
اما گلایه کنم از تو...
گلایه ای که ندارم. دیگر رسیدن به تو درونم مرده است و فقط با خاطراتت زندگی می کنم!
دیدی چقدر با اینترنت سر گرم شده ام !!
می دانم اینجا را هم نمی خوانی
اینجا را برای دل خودم می نویسم.
1/1/19
91/9/9
اول اذر آمد و نوید پایان این پاییز زیبا را می دهد با همه زیبای هایش با همه بوسه ها و عشوه هایش باهمه آغوش ها و کنارهایش باهمه برگ های خشک خیابان و پای که له می کند برگ ها را.پاییز به انتهای خود رسیده و این باران زیبای امروز هم همین پیام را دارد که سرما و فصل زمستان از راه می رسد!
پاییز تمام شد با تمام زشتی ها و زیبایی هایش با تمام دوری ها و نا امیدهایش با تمام گریه ها و رازهایش با تمام امید هایش! تمام شد که بگوید فصل خوشی تو تمام شده است البته فصل خوشی من روزگاریست که تمام شده کنون جز غم و اندوه چیزی برایم نمانده.
پاییز را دوست دارم به خاطر بارانش به خاطر برگ های زرد خیابان!
برگ های زرد افتادت بر زمین را دوست می دارم چون من را می برد به روزی که جز خوبی و خوشی چیزی نداشت.من را می برد به کنار یار(یاری که دیگر یار من نیست و از نبودش در جوش و خروشم) و آن کتانی سفید و ان صدای مایوسانه هر برگ که در زیر پایش دوام نمی اورد قرچ صدا می داد.
امروز دیگر مرور این خاطرات عذابم می دهد عذاب دوری عذاب فراق.عذاب می دهد که چرا نرسیدی به ان یار زیبا رو!
باشد انگار دنیا با من سر جنگ دارد عیبش چیست؟ هیچ،خود می دانم که در چه نا امیدی هستم و چگونه دنیا می گذرنم.
شعری که این روز ها مدام بر لب دارم:
دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد،خدا داند!
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد،خدا داند!
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندازد،خدا داند!
این که گفتم گلایه از یار سفر کرده خویش نبود و هنوز به جان دوست دارمش اما گلایه از روزگاریست که بنایش بر فراق است
والسلام
1/1/11 فراق شمسی
91/9/1 هجری شمسی
هنوز گیجم که چه بلای سرم آمده
چه شده من را نمی دانم!
گفته بودم در فراقت نابود می شوم اما انگار باور نداشتی
حال ببین نابودیم را ببین که دیگر اینقدر گیجم که نمی دانم چه می کنم!
این چند روز زیر بارون چقدر خیس شدم چقدر یادت افتادم
دیگر خدا هم با من نیست
چند روز بارون نابود کرد من را!
تو از این شعر خوشت می اومد:
دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آب دار با پنجره داشت
یک ریز به گوش او پچ پچ کرد
چک چک چک چک ... چه کار با پنجره داشت!
این روز ها شده بود ذکرم!
درخانه مورد سرزنش قرار گرفتم صبح از خانه می زنم بیرون تا شب که کمتر حرف بشنوم!
هیچ کس نیست که درک کند مرا جز تو.
این بار تقصیر چه کسی بود این فراق سوز ناک
امشب شب اول محرم است
دیگر هیچ بماند برای روز های دیگر!
1/1/5 فراق شمسی
91/8/25 هجری شمسی
زبان خامه ندارد سر بیان فراق / و گرنه شرح دهم با تو داستان فراق
این خود بیانگر این است که دیگر دست به قلم شدن هم برایم مرهم نمی شود و این دل خسته را آغوش نیست.
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال / به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
آری راست گفتی ای حافظ شیرازی چرا که این عمر کوتاهم بر امید وصال گذشت و اما دوره فراق را پایانی نیست.اما بگذار بگوییم که زیباترین لحظات عمرم بر امید وصال گذشت و سوز دلم را پایانی نیافت.
سری که بر سر گردون به فخر می سودم/ به آستان که نهادم به آستان فراق
چه افتخاری می کردم من کنار تو!چه بالیدنی بود با وجود تو!چه دست ها بردهان ها می ماند من در کنار تو!اما اکنون چیست. جز آه و اشک و ناله آری این است آستان فراق.
چگونه باز کنم پر در هوای وصال / که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
و دیگر امید خویش را به کلی باخته ام و هوای وصال از سر به در کرده ام چرا که این فراق تمام امیدم را نا امید کرد و حسرت گذاشت.
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی /فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود / ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
کنون دچار تطلاطم روحم و در دریای از غم با قایق کوچک خویش.
اگر به دست من افتد فراق را بکشم / که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
اگر به دست مکن بود این فراق خانمان سوز را می کشتم تا تو را به دست بیاورم که این روز های دوری روزگارم را سیاه کرده .
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست / تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
دیگر تمام وجودم ضامن این فراق شده و امید وصال در من سوسوی ندارد
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار / مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
1/1/2 فراق شمسی
91/9/21 هجری شمسی