بعد از چندی دوباره دست به قلم شده ام.
تا اولین امتحان این ترم برای من یک ساعت بیشتر نمانده است و چه زود گذشت این ترم!
چه زود دوران خوشیم به ناخوشی و افسوس و آه تبدیل شد.
چه زود هر چه بود دیر شد!!
در این دو دو ماه پر فراز و نشیب در فراق تو یک چیز را خوب فهمیدم،این که عشقم نسبت به تو پاک بود زلال زلال به مانند رودخانه ای در حرکت،به سفیدی برف بر قله کوه.
در این مدت هر وقت از خدا دور می شدم حس و عشقم نسبت به تو کم رنگ تر می شد و تا جای پیش می رفت که دیگر آن روزگار خوش را نیز به یاد نمی آوردم.
اما گاهی که به خدا نزدیک می شدم و احساس حضور خدا را داشتم این عشق تو بود که از درون می جوشاندم به غلیان می افتادم در جوش و خروش می شدم،یک چشمم اشک می شد یک چشمم خون.
شب ها با گریه به خواب می رفتم و نیمه های شب با گریه از خواب برمی خیزدم!
درست است که خیلی سخت می گذرد این روزگار فراق اما اگر به من باشد این سوز و گداز را بر می گزینم تا همیشه برای تو در التهاب باشم.
این خواستن چندین و چند باره من از خدا و طلب مرگ نمی دانم درست است یا نه!
دوست دارم تا اخر صفر دیگر در این دنیا نباشم تا تو هم دمی آرام بگیری!!
اما کاش راضی می شدم به رضای خدا !
1/2/26 فراق شمسی
پ.ن: این نوشته رو دیروز ساعت 9 نوشتم اما به دلایلی موفق به انتشارش نشدم. 1/2/27 فراق شمسی