روزها در گذرست و آخرین صحبت ما جایش را با تاریخ عوض می کند.
قول چیزی که هیچ وقت به آن عکل نکردم و همیشه در انجامش شکست خوردم.همیشه شکست خوردم تا برای خودم و دیگران ثابت شود که چه آدمی هستم .
از قول هایم به تو نمی گویم که شرمنده عالم شدم،و نمی دانم جواب تو و خدا را چگونه بدهم.چگونه چگونه...
اما این قول آخر مرا به فکر فرو برد...
همیشه کاهلی و پذیرش شکست از طرف خودم بود و همیشه مرد نبودم برای ایستادن.
این قول آخر باشد تا نشان دهم چیزی از مردی به ارث برده ام.
اما می دانی
من از روز اول هم آدم به درد بخوری نبودم.آدمی بس مزخرف!
در کنار تو بودم،رنگ تو را گرفتم بوی تو را گرفتم.
تو فکر کردی این خوبی از آن من است در صورتی که تو صاحب خوبی هایم بودی.حال مانده ام چگونه برگردم به آن ادم گذشته بی حضور تو!
من مرد راه نیستم و نبودم،چند صباحی لباس شیر بر تن روباهم کردم...
بگذریم.
حرف که می زنی هم آرام می شوم هم می سوزم،آتش می گیرم.
دعا یادم نمی رود برایت با این حال که آتشم!
تو هم دعا برای من را فراموش نکن همان که خواستم.
دیروز حرم بودم، هم خواسته تو هم خواسته خودم را خواستم. دعا کن!
1/2/6 فراق شمسی