فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

فراق شمسی

مرا به جدایی وادار کردند!

یک ماه

یک ماه از فراق گذشت یک ماه پر سوز و گداز.
به گذشته که می نگرم دوران قبل این فراق برایم روشن است و به تاریخ می بالم که در زندگیم کسی بود که ارزش تمام دنیا را داشت می بالم که کسی در زندگیم بود که رویایم بود و تارپود زندگیم را سرشته بود.
اما وقتی به این یک ماه گذشته نگاه می کنم جز سیاهی، تباهی و نابودی چیزی نمی بینم. نه رشدی نه ارتقایی نه امیدی هیچ هیچ هیچ.
آن شخصی که تو می شناختی دیگر مرده است و این"من" دیگر آن نیست که تو را دوست داشت. اشتباه نکن هنوز هم تو را دوست دارم اما دیگر آن شخص گذشته نیستم.
در این یک ماه نابود شده ام.
می دانی سرطان چیست؟ من سرطانیم.بعضی ها سرطان خوش خیم اند و جای درمان دارد اما بعضی ها سرطان بدخیم.من سرطان بدخیم هستم یعنی تمام بدن را تومر گرفته یعنی نفس های آخرم.کسی نمی تواند مرا نجات دهد.
می دانی فردی که تا گردن در باتلاق است یعنی چه؟یعنی من
منی که تا گردن در باتلاقم و خودم می دانم. منی که سرطانی شده ام.
وقتی کسی در گناه غرق شود و خود بداند که این راه گناه است و تخته گاز برود تا آخر می شود من! آری
با این وجود خدا رو شکر می کنم تور اسیر گرگی چون من نکرد.
اگر این جدایی اتفاق نمی افتاد شاید من هم گرگ نمی شدم نابود نمی شدم اما حال...
یاد شعر م امید افتادم : پوپکم آهوکم ! گرگ هاری شده ام!

دوستت دارم برای تمام عمر


                                         1/2/1 فراق شمسی

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:55 ب.ظ

جه کاردارى میکنى؟

گناه !!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

میشه بیای جی تالک؟

ای تمام وجودم فدایت !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد