اول اذر آمد و نوید پایان این پاییز زیبا را می دهد با همه زیبای هایش با همه بوسه ها و عشوه هایش باهمه آغوش ها و کنارهایش باهمه برگ های خشک خیابان و پای که له می کند برگ ها را.پاییز به انتهای خود رسیده و این باران زیبای امروز هم همین پیام را دارد که سرما و فصل زمستان از راه می رسد!
پاییز تمام شد با تمام زشتی ها و زیبایی هایش با تمام دوری ها و نا امیدهایش با تمام گریه ها و رازهایش با تمام امید هایش! تمام شد که بگوید فصل خوشی تو تمام شده است البته فصل خوشی من روزگاریست که تمام شده کنون جز غم و اندوه چیزی برایم نمانده.
پاییز را دوست دارم به خاطر بارانش به خاطر برگ های زرد خیابان!
برگ های زرد افتادت بر زمین را دوست می دارم چون من را می برد به روزی که جز خوبی و خوشی چیزی نداشت.من را می برد به کنار یار(یاری که دیگر یار من نیست و از نبودش در جوش و خروشم) و آن کتانی سفید و ان صدای مایوسانه هر برگ که در زیر پایش دوام نمی اورد قرچ صدا می داد.
امروز دیگر مرور این خاطرات عذابم می دهد عذاب دوری عذاب فراق.عذاب می دهد که چرا نرسیدی به ان یار زیبا رو!
باشد انگار دنیا با من سر جنگ دارد عیبش چیست؟ هیچ،خود می دانم که در چه نا امیدی هستم و چگونه دنیا می گذرنم.
شعری که این روز ها مدام بر لب دارم:
دل دیوانه من به غیر از محبت گناهی ندارد،خدا داند!
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی پناهی ندارد،خدا داند!
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان دل ناامیدم گواهی ندازد،خدا داند!
این که گفتم گلایه از یار سفر کرده خویش نبود و هنوز به جان دوست دارمش اما گلایه از روزگاریست که بنایش بر فراق است
والسلام
1/1/11 فراق شمسی
91/9/1 هجری شمسی